آتانازآتاناز، تا این لحظه: 13 سال و 4 ماه و 26 روز سن داره

آتاناز قیزیم

یک خبر داغ و فوری

 به گزارشی که هم اکنون به دست ما رسید توجه فرمایید پریروز در پی شیطنت هایی که آتاناز انجام می داد دست راستش از آرنج در رفت و دخترم با یک عالمه درد و گریه و بعد از کلی ناراحتی برای اینکه نمی توانست چهار دست و پا راه برود گریه می کرد ولی با کمک دکتر این مشکل بر طرف شد .  در این میان از آتا که ما رو تا دکتر همراهی کرد و عمه نسرین که گریه کرد و آنا و باباجون و مامان جون و خاله ژیلا و سیما و ریما و داییها و عمه نسیم کمال تشکر رو داریم
7 بهمن 1390

دایی محمد

آتاناز خیلی دایی محمد رو دوست داره درسته که دیر به دیر می بینن همدیگه رو ولی وقتی دایی محمد رو می بینه روحش پرواز میکنه.آخه دایی هم خیلی شوخه و  هم خیلی همربون و دل پاک.خداییش حرف نداره.راستی اون بابای کوچولوی ماست.فرهام رو میگم به سایت فرهام هم یه سر بزنین عکس های هنری خوبی باباش ازش گرفته ...
3 بهمن 1390

دخترم مریض شده بود

دخترم 4 روزه که بد جور مریض شدی .اسهال و استفراغ شدید با تب 39.5 فق .با بابایی بردیمت دکتر. دکتر گفت که ویروسیه.چند تا آمپول نوشت و سرم خوراکی و شربت تازه دکتر می گفت باید 2 روز بیمارستان بستری بشه ولی من ناراحت شدم گفتم هرچی می خواین بنویسین من تو خونه ازش مراقبت می کنم .بمیرم برات خیلی حالت بد بود تا امروز هم که هیچی نخوردی .فقط دیروز آتا برات لیمو خریده بود یه دونه از اون خوردی..شدی یه ذره . فدات بشم گل من که انقدر اذیت شدی. اینم یه عکس از این روزا ...
3 بهمن 1390

دایی سیامک

دخترم امروز دایی سیامک اومده بود خونمون اونم بعد از مدتها.خیلی خوشحال بودی وشیطنت می کردی .با دایی بازی می کردی.فدات بشم الهی ...
3 بهمن 1390

بدون عنوان

آتاناز نمی دونم چرا بعضی  ها فکر می کنن من باید یه خاطره رو از خودم در بیارم و بنویسم و از نوشته های من حرف در میارن. متنفرم از یه همچین آدمایی که پشت سرم دروغ بگن و تو روم خودشونو خوب جلوه بدن . نمی دونن خاطره خاطرست دروغ نیست که............ متاسفم برای یه همچین آدمایی
1 بهمن 1390