یک خبر داغ و فوری
به گزارشی که هم اکنون به دست ما رسید توجه فرمایید پریروز در پی شیطنت هایی که آتاناز انجام می داد دست راستش از آرنج در رفت و دخترم با یک عالمه درد و گریه و بعد از کلی ناراحتی برای اینکه نمی توانست چهار دست و پا راه برود گریه می کرد ولی با کمک دکتر این مشکل بر طرف شد . در این میان از آتا که ما رو تا دکتر همراهی کرد و عمه نسرین که گریه کرد و آنا و باباجون و مامان جون و خاله ژیلا و سیما و ریما و داییها و عمه نسیم کمال تشکر رو داریم
نویسنده :
مامان
1:25
دایی محمد
آتاناز خیلی دایی محمد رو دوست داره درسته که دیر به دیر می بینن همدیگه رو ولی وقتی دایی محمد رو می بینه روحش پرواز میکنه.آخه دایی هم خیلی شوخه و هم خیلی همربون و دل پاک.خداییش حرف نداره.راستی اون بابای کوچولوی ماست.فرهام رو میگم به سایت فرهام هم یه سر بزنین عکس های هنری خوبی باباش ازش گرفته ...
نویسنده :
مامان
22:12
دخترم مریض شده بود
دخترم 4 روزه که بد جور مریض شدی .اسهال و استفراغ شدید با تب 39.5 فق .با بابایی بردیمت دکتر. دکتر گفت که ویروسیه.چند تا آمپول نوشت و سرم خوراکی و شربت تازه دکتر می گفت باید 2 روز بیمارستان بستری بشه ولی من ناراحت شدم گفتم هرچی می خواین بنویسین من تو خونه ازش مراقبت می کنم .بمیرم برات خیلی حالت بد بود تا امروز هم که هیچی نخوردی .فقط دیروز آتا برات لیمو خریده بود یه دونه از اون خوردی..شدی یه ذره . فدات بشم گل من که انقدر اذیت شدی. اینم یه عکس از این روزا ...
نویسنده :
مامان
2:48
دایی سیامک
دخترم امروز دایی سیامک اومده بود خونمون اونم بعد از مدتها.خیلی خوشحال بودی وشیطنت می کردی .با دایی بازی می کردی.فدات بشم الهی ...
نویسنده :
مامان
2:46
اینم یه عکس از کیک تولد آتاناز جون
دخترم الهی صد سال با شادی و سلامتی کامل کنار هم و کنار خانواده هامون با خوشی زندگی کنیم ...
نویسنده :
مامان
2:45
دوست جونای آتاناز
دختر گلم کنار کیک تولدش
بدون عنوان
آتاناز نمی دونم چرا بعضی ها فکر می کنن من باید یه خاطره رو از خودم در بیارم و بنویسم و از نوشته های من حرف در میارن. متنفرم از یه همچین آدمایی که پشت سرم دروغ بگن و تو روم خودشونو خوب جلوه بدن . نمی دونن خاطره خاطرست دروغ نیست که............ متاسفم برای یه همچین آدمایی
نویسنده :
مامان
1:35